Friday, August 30, 2013

چگونه جانیان حاکم هموطن شریف بهايی را کشتند


 

چگونه جانیان حاکم هموطن شریف بهايی را کشتند

 

پسرخاله عطاءالله رضوانی، شهروند بهایی کشته‌شده به دویچه‌وله می‌گوید او بسیار محبوب بود و مردم بندرعباس از مسلمان و غیرمسلمان با او رابطه خوبی داشتند. به گفته وی این مسئله باعث حساس شدن وزارت اطلاعات روی این فرد شده بود.
عطاءالله رضوانی، بهایی ۵۴ ساله، پدر دو فرزند ۲۰ و ۱۵ ساله، صاحب یک شرکت خصوصی فروش پمپ آب، شنبه شب، دوم شهریور (۲۴ اوت) در شهر بندرعباس به قتل رسید.
آقای رضوانی به عادت معمول، شنبه شب برای سر زدن به منزل یکی از دوستانش که در خارج کشور است به خانه او می‌رود و با کارگر او صحبت می‌کند. زمانی که آقای رضوانی در آن محل بوده، شخصی با تلفن همراهش تماس می‌گیرد و مدتی طولانی با او حرف می‌زند. عطاالله رضوانی پس از این مکالمه تلفنی و بعد از ترک محل کشته می‌شود.
او که در اوایل انقلاب دانشجوی رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه علم و صنعت بود، پس از انقلاب فرهنگی به دلیل بهایی بودن از دانشگاه اخراج شد و دیگر هرگز به او اجازه اتمام تحصیلاتش داده نشد.
پسرخاله او "نوید اقدسی" درباره شخصیت آقای رضوانی به دویچه‌وله می‌گوید: «بدون هیچ پیش‌داوری شریف بودن‌شان و محبوب‌بودن‌شان هم در بین بهایی‌های شهر بندرعباس و هم در بین غیربهایی‌های این شهر زبانزد بود. یعنی اصلاً مسلمان، سنی، شیعه، فرقی نمی‌کند. ایشان با همه رفتار بسیار دوستانه و محبت‌آمیز داشت و بسیارهم سرشناس بود. کارهای بهایی‌های بندرعباس خیلی به ایشان ارجاع می‌شده، به صورت خودجوش. یعنی فرضاً یک بهایی کاری داشته، مثلاً مشکل مالی یا مشکل خانوادگی داشته، ایشان کارهایش را رفع و رجوع می‌کرد».

فشار طولانی بر خانواده رضوانی
عطاءالله رضوانی در سال ۱۳۶۲ به مدت دو هفته در بازداشت بوده است. در جریان بازجویی‌ها، به دلیل سیلی‌هایی که خورده دچار ناشنوایی در گوش چپ شده که این عارضه تا آخر عمر با او بوده است.
خواهر او "صهبا رضوانی" که ساکن سمنان است در سال ۱۳۸۷ بازداشت و به سه سال زندان محکوم شده است. دختر خانم رضوانی به نام "انیسا فناییان" هم اکنون در زندن است و همسر او "سیامک یگانی" تنها سه هفته است که از زندان آزاد شده. این زوج صاحب دو فرزند زیر هشت سال هستند که در مدت زندانی بودنشان نزد مادربزرگشان شهلا رضوانی بوده‌اند.
دایی آقای رضوانی به نام "محمد حسین نخعی" در اردیبهشت سال ۹۱ زمانی که ۸۶ سال داشته در بیرجند دستگیر شده و یک سال در زندان می‌ماند. آقای نخعی در دهه ۶۰ به مدت پنج سال در گنبد کاووس زندانی بوده است.
دایی دیگر آقای رضوانی به نام "بدیع‌الله نخعی" نیز که ساکن سنندج است، بارها توسط اداره اطلاعات این شهر احضار و بازجویی شده است.
اینها تنها نمونه‌هایی هستند که نوید اقدسی آنها را به خاطر می‌آورد. او می‌گوید اگر بخواهد فهرست اعضای خانواده‌اش را که دراین سالها زندان رفته‌اند بگوید، ساعت‌ها زمان لازم دارد.

تداوم فشار بر بهائيان
از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران تا کنون، بیش از ۲۰۰ بهایی اعدام شده‌اند. طبق اخبار غیر رسمی نیز هم اکنون حدود ۳۰۰ بهایی در زندان هستند. رهبران جامعه بهاییان ایران نیز هریک به بیش از ۲۰ سال زندان محکوم شده‌اند. آن‌ها سال‌ها است در زندان به‌سر می‌برند و اعتراضات داخلی و بین‌المللی به آزادی آن‌ها کمکی نکرده است. همچنین دانشگاه مجازی بهاییان تعطیل و تمامی اساتید و دست اندرکاران آن زندانی شده‌اند.
این‌ها اما تنها اذیت و آزار بهاییان نیست. آقای اقدسی می‌گوید: «در دوره جمهوری اسلامی که خود من شاهدش بوده و با آن بزرگ شده‌ام، فقط مشکلات این نبوده که بالای ۲۰۰ نفر از بهایی‌ها را از اول انقلاب تا الان اعدام‌ کنند. بلکه جوان‌ها را به دانشگاه راه نمی‌دهند، ادارات دولتی بر روی ما بسته است و ما نمی‌توانیم استخدام شویم، خیلی از شغل‌ها ازجمله شغل‌هایی که ربط مستقیم با مواد خوراکی دارد، مثل قنادی، ساندویچی اصلاً جوازش به ما داده نمی‌شود. آن شغل‌هایی هم که جواز داده می‌شود، خیلی‌ها را اذیت می‌کنند. مثلاً مغازه‌هاشان را می‌سوزانند، جواز‌هایشان را تمدید نمی‌کنند، تهدیدشان می‌کنند.»
از شهریور ماه سال ۱۳۹۰ پلمپ کردن محل کسب بهاییان سرعت بیشتری گرفته و طی این دو سال حق کسب و کار از ده‌ها شهروند بهایی ساکن سمنان گرفته شده است.
نوید اقدسی درباره آزارهای شغلی که نسبت به عطاالله رضوانی اعمال شده بود چنین می‌گوید: «مشتری‌های آقای رضوانی را تهدید می‌کردند که چرا با او کار می‌کنید. همکارهای آقای رضوانی را تهدید می‌کردند که چرا با او کار می‌کنید. آقای رضوانی تخصص بالایی در تصفیه آب و فاضلاب داشتند. چندین سال با شرکت "دگرامیت اینترنشنال" کار کرده بودند و بسیار وارد بودند و با شرکت آب و فاضلاب استان هرمزگان هم کار می‌کردند. از طرف وزارت اطلاعات به آب و فاضلاب استان هرمزگان فشار آوردند و مجبورشان کردند که دیگر با آقای رضوانی کار نکنند. حتی آن‌ها مدتی طولانی کس دیگری را هم پیدا نکردند که کارشان را راه بیندازد. به تخصص آقای رضوانی و همکاران ایشان احتیاج داشتند، ولی باز مجبور بودند که با ایشان کار نکنند».

مرگی سازمان‌یافته و عقیدتی
پسرخاله آقای رضوانی می‌گوید، مقتول هیچ مشکل شخصی با کسی نداشته و بسیار هم محبوب بوده است و تنها انگیزه قتل او می‌تواند مسائل عقیدتی باشد.
او می‌گوید: «نه تنها خانواده‌ای ایشان بلکه بستگان ازجمله ما و تمام اعضای جامعه بهاییان بندرعباس، حتی دوستان غیربهایی‌شان هم حدس غالب‌شان این است که این قضیه‌ای بوده که هم سازمان‌یافته است و هم حتماً پیشینه‌عقیدتی، به خاطر بهایی بودن داشته. آقای رضوانی بدون اغراق می‌گویم و نه به خاطر اینکه از بستگان من هستند، سرشناس‌ترین و محبوب‌ترین بهایی تقریباً استان هرمزگان بودند. برای همین هم اداره اطلاعات خیلی روی ایشان حساس بود و هنوزهم هست. ایشان نه در کار مواد مخدر بود، نه در عمرش به سیگار لب زد، نه اهل مصرف مشروبات الکلی بود و نه خرده حساب مالی با کسی داشت. به قدری مردم‌نواز بود که بعضی از طلب‌هایش را اصلاً می‌بخشید. این‌که حالا یک طلبکاری بیآید و مثلاً به خاطر پول او را بکشد اصلاً چنین چیزی متصور نیست. هیچ انگیزه‌‌ای به‌غیر از انگیزه‌ی عقیدتی به خاطر بهایی بودن‌ فعلاً ما تصور نمی‌کنیم».
آقای اقدسی می‌گوید وزارت اطلاعات اصلا از محبوب بودن آقای رضوانی راضی نبود و بارها هم گفته بودند که او به خاطر کمک‌هایی که به بهاییان می‌کند در حال راه‌اندازی مجدد جامعه بهایی است.
به گفته وی حتی به آقای رضوانی پیشنهاد شده بود که کشور را ترک کند. نوید اقدسی می‌گوید: «سیاست کلی نظام جمهوری اسلامی ایران در رابطه با بهاییان در چند سال اخیر این بوده که این‌ها را تحت فشار قرار دهند تا کشور را ترک کنند و همیشه هم به خیلی‌ها غیرمستقیم و یا حتی شفاهی گفته شده است که چرا نمی‌روید؟ کشورهای دیگر که شما را به‌عنوان پناهنده قبول می‌کنند، خُب چرا نمی‌روید؟ این سیاست‌شان است. و اگر کسی به نوعی باعث شود که این سیاست اجرا نشود، حتماً تبعاتی برایش خواهد داشت. ازجمله این کسان یکی آقای رضوانی بوده که با رفع کردن مشکلات بهایی‌های بندرعباس باعث می‌شده که این سیاست با شکست مواجه شود».



 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
Erfan Sabeti
 
بانی دوگال، نماینده جامعه بین المللی بهائی در سازمان ملل :

قتل آقای عطاءالله رضوانی ناشی از تعصب دینی بوده است. بنابراین، ضروری است که دولت بی درنگ در بالاترین سطوح، بر اساس تعهدات بین المللی خود دربارۀ این قتل تحقیقات لازم را انجام دهد. در سالهای اخیر، روحانیون و مقام های ایران با استفاده از منابر و رسانه های حکومتی در پی ایجاد نفرت از بهائیان بوده اند. از سال 2005 تا کنون، حداقل 9 بهائی به قتل رسیده یا در شرایط مشکوک درگذشته اند و 52 نفر دیگر توسط ماموران حکومت و لباس شخصی ها مضروب شده اند، بی آن که عاملین این حملات مورد پیگرد قضائی قرار گیرند.


---------------------------------------------------------------------------------------------


شرح حال جناب عطاالله رضوانی عزیز
شرح حال جناب عطاالله رضوانی عزیز*
جناب عطاالله رضوانی ، فرزند آقای عنایت الله رضوانی و خانم گوهر نخعی ، متولد 28 اسفند 1339 در بیرجند. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بیرجند به اتمام رساند . پس از شرکت در کنکور در سال 1358 ، در رشتهء مهندسی مکانیک دانشگاه علم و صنعت پذیرفته شد ولی متاسفانه در سال 1359 حین تحصیل در ترم 2 دانشگاه ، در جریان انقلاب فرهنگی ، از دانشگاه اخراج شد . بعد از اخراج از دانشگاه به مدت 4 سال در تهران مشغول به کار شد . از سال 1363 برای ساختن تصفیه خانهء آب شهرهای بندر عباس و میناب ، به بندر عباس آمدند ایشان علاوه بر خدمت به مردم دراین شغل ، همزمان به خدمات امری نیز مشغول بودند و سالیان متمادی درهیئت خادمین بندرعباس مشغول به فعالیت بودند.
در تابستان سال 1370 با خانم روشنک شکیبایی عقد اقتران بستند. حاصل این ازدواج یک پسر (کورش) و یک دختر (ملیکا) است که هر دو در ظل امر هستند.
ایشان در کلیه ی امور مربوط به ساخت و نگهداری فاز دوم تصفیه خانه های آب میناب، بندرعباس، تصفیه خانه ی همدان و تصفیه خانه ی فاضلاب بندرعباس و آب شیرین کن های بخش هایی از جزیره ی قشم شرکت داشتند.
جناب رضوانی علاوه بر مهارت در شغلشان در محیط کار و محیط اجتماعی به حسن اخلاق و رفتار و کمک به دیگران زبانزد خاص و عام بودند.
با کمال تاسف ایشان در تاریخ 3 شهریور 1392 به ضرب گلوله به قتل رسیدند.
روحشان شاد و یادشان گرامی.
* دوستان عزیز، متن زیر توسط خانوادهء مقتول تهیه شده ، لطفا برای استفاده در هر جا از این متن استفاده کنید تا اطلاعات اشتباه داده نشود
 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



Thursday, August 29, 2013

جناب هوشمند فتح اعظم



جناب هوشمند فتح اعظم

با غم و اندوه فراوان صعود عالم جليل و خادم حقيقي جمال اقدس ابهي، جناب هوشمند فتح اعظم را به همه دوستان عزيز تسليت عرض ميكنم، روحشان شاد باد و يادشان گرامي، درجاتشان متعالي و مكانشان ايوان بلند ملكوت ابهي با هزاران تحيت و ثنا و رحمت بي منتهي خداوند تبارك و تعالي.
----------------------------------------------------


ياد روز جناب هوشمند فتح اعظم، 13 اوت 2013 ميلادي برابر با 21 مرداد ماه 1392 شمسي.

جناب هوشمند فتح اعظم از شخصيت هاي نادر و محبوب عالم بهائي، در تاريخ 13 اوت 2013 ميلادي برابر با 21 مرداد ماه 1392 شمسي جهان فاني را بدرود گفتند و قلوب خانواده، دوستان و دوستداران خود را در سوگ و تأثري عميق نشاندند.
حقيقتاً زبان از بيان صفات برجسته و خُلق و خوي آسماني اين مرد بزرگوار كه تمامي روز هاي عمر خود را به خدمت عالم بشري گذراند عاجز و قاصر است
زندكي درخشان و پر ثمر او بدون شك الهام بخش نسل هاي آينده بوده و تاريخ به آن شهادت خواهد داد.
 سروده اي از جناب فتح اعظم:

نيم عمر ما به خواب گذشت ..... نيم ديگر به نان و آب گذشت
آدميزاد تا بخود جُنبيد ........ عمر خود ديد چون حباب گذشت
ناگهاني خزان عمر رسيد ............... آفتاب از لب بام گذشت
آنهمه آرزوي دور ودراز.........همچو نقشي بروي آب گذشت
راستي زيستن زبهر چه بود..... زندگاني كه در عذاب گذشت
اندرآن حيرت و پريشاني ........ بدلم ناگه اين خطاب گذشت
انت مُلكي و مُلكي لا يَفني ........ انت نوري و نوري لا يُطفي

-----------------------------------------------------------

يَا ابْنَ الإِنْسانِ
أَنْتَ مُلْكِي وَمُلْكِي لا يَفْنى. كَيْفَ تَخافُ مِنْ فَنائِكَ، وَأَنْتَ نُوري وَنُوري لا يُطْفى. كَيْفَ تَضْطَرِبُ مِنْ إِطْفائِكَ، وَأَنْتَ بَهائِي وَبَهائِي لا يُغْشى، وَأَنْتَ قَمِيصي وَقَميصِي لا يَبْلَى. فَاسْتَرِح فِي حُبِّكَ إِيّايَ لِكَيْ تَجِدَنِي فِي الأُفُقِ الأَعْلى.

-----------------------------------------------------------
 Payam-i Badí

جناب هوشمند فتح اعظم، شاعر، نویسنده و مترجم بسیاری از آثارامری و مترجم آثار تولستوی، کارل چاپک و آناتول فرانس در سن 89 سالگی در گذشت.
او که در اوایل دهۀ 1330 شمسی همکار نشریۀ یغما بود پس از مهاجرت به هندوستان به تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه پنجاب در دهلی نو و مدیریت موسسۀ مطبوعات بهائی هندوستان پرداخت. پس از یک دهه اقامت در آن کشور در سال 1963 در نخستین انتخابات کانونشن بین المللی بهائی به عضویت بیت العدل اعظم انتخاب شد. در مجموع، در هشت دورۀ متوالی به عضویت این شورای جهانی برگزیده شد و تا سال 2003 مقیم مرکز جهانی بهائی در حیفا بود. در دهۀ پایانی عمر پس از مهاجرت به کانادا به دنیای نشر بازگشت و از او چندین دفتر شعر، مجموعه مقاله و سخنرانی و ترجمه (از جمله اعتراف اثر تولستوی) انتشار یافت.

                                         هُوَ اللهُ

رَبَّنا ومَلاذَنا أَزِلْ كُرُوبَنَا بِبُزُوغِ شَمْسِ وَعْدِكَ الكَرِيمِ وَخَفِّفْ هُمُومَنا بِنُزُولِ مَلائِكَةِ نَصْرِكَ المُبِينِ وَأَنِرْ أَبْصَارَنا بِمُشَاهَدَةِ آياتِ أَمْرِكَ العَظِيمِ. رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً مِنْ لَدُنْكَ. رَبَّنا افْتَحْ عَلَى وُجُوهِنَا أَبْوابَ السَّعَادَةِ وَالرَّخَاءِ وَأَذِقْنَا حَلاوَةَ الهَنَاءِ وَارْفَعْنَا مَقَاماً أَنْتَ أَوْعَدْتَنا بِهِ فِي صُحُفِكَ وَكُتُبِكَ. إِلَى مَتَى يا إِلهَنا هَذَا الظُّلْمُ وَالطُغْيانُ، إِلَى مَتَى هذا الجَوْرُ وَالعُدْوانُ. هَلْ لَنَا مِنْ مَأْمَنٍ إلاَّ أَنْتَ، لا وَحَضْرَةِ رَحْمَانِيَّتِكَ. أَنْتَ مُجِيرُ المُضْطَرِّينَ، أَنْتَ سَمِيعُ دُعَاءِ المَلْهُوفِينَ، أَدْرِكْنا بِفَضْلِكَ يا رَبَّنا الأَبْهى وَلا تُخَيِّبْ آمَالَنَا يا مَقْصُودَ العَالَمِينَ وأَرْحَمَ الرَّاحِمْينَ. بندهء آستانش شوقی .

----------------------------------------------------------------

شعر از جناب هوشمند فتح اعظم

شعری به یاد اعضای محفل روحانی ملی بهائیان ایران که پس از انقلاب اسلامی، اعضاء آن ربوده شده و به شهادت رسیدند.

به یاد یاران گمشده

مرا که گفت که با دوری تو خو کردم
خدا گواست تُرا هر دم آرزو کردم

بین زبان خموشم که در سراچهء دل
چو شمع سوختم و تَرکِ های و هو کردم

غریو بلبلت ای گل کِشد به رسوائی
من ار که دم نزدم حفظ آبرو کردم

چه نقش داشت جمالش که چون به دیده نشست
دلِ چو آینه را جلوه گاه او کردم

به باغ رفتم اگر من ز بی وفائی نیست
هوای نُکهت آن موی مشکبو کردم

به پا بپای خیالش دوان دوان رفتم
به جستجوی رُخش دیده سو به سو کردم

شمیم پیرهن یوسف از کجا یابم
نداد فایده هر گلبُنی که بو کردم

هُمای عرش بقا بود و من ز نادانی
ز هجر شِکوه چو مرغانِ هرزه گو کردم

------------------------------------------------------------------

        




سروده زنده یاد هوشمند فتح اعطم...یادش همیشه گرامی باد

http://www.facebook.com/l.php?u=http%3A%2F%2Fwww.youtube.com%2Fwatch%3Fv%3Dj0iaBbi4SQw&h=2AQEAhVNO
http://soundcloud.com/behpayam/dpjllhpalnq2

Bamshad Gill

ای سرو ناز گوشه ی صحرا چه می کنی؟

بی کس و غریب، یکه و تنها چه می کنی؟

باغت کجاست؟ آب روان کو؟ شکوفه کو؟

اینک کنار صخره ی سما چه می کنی؟

بعد از نوای بلبل و غوغای فاخته...

با نعره های بوم بد آوا چه می کنی؟

بالیده ای مدام به گلزار و سبزه زار...

زانو زده به خاک، تو اینجا چه می کنی؟

در انتظار نم نم باران نشسته ای...

باران اگر نبارد آیا چه می کنی؟

یاران همه روانه ی دیر فنا شدند...

ای بی وفا تو میل بقا را چه می کنی؟

امروز ار ز جور فلک ایمنی ولیک...

ای دوست با تطاول فردا چه می کنی؟

گفتم از این مقوله کتابی به سرو ناز...

آهی کشید و گفت که با ما چه می کنی؟

ما آن بلا کش به جفا صبر کرده ایم...

ای بی هنر تو عیب شکیبا چه می کنی؟

از عشق باغبان سر پا ایستاده ایم...

دلمرده را بگو که غوغا چه می کنی؟

ترسان اگر ز موج حوادث حذر کنی...

ای ناخدا میانه ی دریا چه می کنی؟

عاشق نهی، صلای محبت چه می زنی؟

مجنون نهی، به منزل لیلا چه می کنی؟

چون پشه ای ار ز حمله ی باد به در روی...

آهنگ آشیانه ی عنقا چه می کنی؟

در خاک عشق ریشه ی پنهان دوانده ایم......

ای تندباد زحمت بیجا چه می کنی؟

ماییم و پایداری آیین دوستی...

ای مدعی تو نیز بگو تا چه می کنی؟



هُو الابهی
آمرزنده و مهربانا اين جانهای پاک از زندان خاک آزاد شدند و به جهان تو پرواز کردند نيکخو بودند و مفتون روی تو و تشنه جوی تو در زمان زندگانی به نفحه رحمانی زنده شدند ديده بينا يافتند گوش شنوا داشتند از هر بستگی آزاد بودند و پيوسته به عناياتت خرم و دلشاد حال به جهان راز پرواز نمودند و در جوار رحمتت بر شجره طُوبی لانه و آشيانه سازند و به نغمه و ترانه پردازند خدايا اين نفوس را گناه بيامرز و از چاه به اوج ماه برسان در گلشن الطاف راه ده و در چمن عفو و غفران پناه بخش سرور آزادگان کن و در حلقه مقرّبان درآر بازماندگان را نوازش فرما و آسايش بخش و زيور عالم آفرينش کن تا به ستايش تو پردازند و به تسبيح و تقديس تو توئی عفوّ توئی غفور توئی آمرزنده و مهربان. ع ع


______________________________________________________________

خبرنامه کتاب های رایگان پارسی







پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۲


استاد هوشمند فتح اعظم درگذشت

استاد هوشمند فتح اعظم متولد سال ۱۳۰۳ خورشیدی و دانش آموخته هنر و ادب پارسی از تهران وهندوستان چشم از جهان فروبست.
وی سال‌ها درمقام استادی زبان پارسی دانشگاه پنجاب هندوستان به انجام وظیفه مشغول بود.

نامبرده برنامه ویژه‌ای در رادیو به عنوان:
یک ساعت تفکر بهتر از هزار سال عبادت است
ویژه دیانت بهایی نیز اجرا می نمود.
استاد علاوه بر فعالیت در زمینه دین خود به ترجمه آثار ادبی نویسندگان بزرگ به زبان پارسی نیز اقدام کرد و افتخاری بزرگ برای جامعه ادبی ایران به حساب می‌آمد.
یادش گرامی باد.

در همین رابطه در سال‌های گذشته چند اثر ایشان را معرفی کرده‌ایم :
در شناسایی آئین بهائی -هوشمند فتح اعظم، بنياد فرهنگی نحل
و
نظم جهانی بهایی (منتخبی از آثار صادره از قلم حضرت ولی امرالله) - هوشمند فتح اعظم



Sunday, January 20, 2013

Passiflora parritae

                      
Passiflora parritae




Strange Wonderful Things

Rare and exotic plants & seeds
Turquoise Puya
Passiflora parritae
The holy grail of passionflowers, Passiflora parritae is as rare as it is beautiful.  Possibly extinct in the wild, this species is almost never seen for sale.  Its stunning flowers might be the largest of all Passifloras.  This cool-climate species is not for everyone, but for those who can provide the right conditions, it is a delightful treasure.  At least enjoy the photos!
Passiflora parritae
Passiflora parritae comes from the mountain forests of Colombia.  It blooms from June through October or November here in San Francisco.  The 5-6 inch wide blooms are an exquisite shade of peachy-orange.  The flower tubes are unusually long, as are the stems.  These enable the blooms to swing in the breeze, which attracts its pollinator, a local species of hummingbird.  Unfortunately the hummingbird has moved to higher elevations due to climate warming, leaving Passiflora parritae to dwindle in numbers without a pollinator.   It is now critically endangered, and possibly gone in the wild.
Passiflora parritae
Like most other Tasconia-type Passifloras, this one is heat-sensitive, and will drop its blooms if temperatures climb into the 90s (>32°C).  If you happen to live along the coast of California, the vine should do well outdoors.  Elsewhere, it will probably need to be grown in a climate-controlled room, preferably below 80 degrees F (27°C), with nights below 65° F (18°C).  The vine normally climbs through trees, where it can choose how much sun it gets.  You may grow it along a large trellis, provided that it gets some protection from strong afternoon sun.  It can probably survive a few degrees of light frost, but it's best to protect it from all frost.  Passiflora parritae is very hard to propagate, which is partly why it's so unavailable.
Passiflora parritae
Passiflora parritae







Wednesday, December 26, 2012

عکس های تاریخی که زنده شده اند



Subject: :: IRAN-SUN : عکس های تاریخی که زنده شده اند




 
همانطور که میتوان با دوربین شاهکار های هنری خلق کرد با استفاده از تکنولوژی و نرم افزار های قدرتمند گرافیکی از جمله فتوشاپ نیز میتوان دست به خلق آثاری ماندگار و حیرت انگیز زد. مدز مدسن (Mads Madsen) با استفاده از قدرت تکنولوژی تصاویر تاریخی سیاه سفید را رنگی کرده است. بگفته وی که تنها 18 سال سن دارد رنگی کردن عکس ها از 20 دقیقه تا 3 روز زمان میبرد!



گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net



گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net
        








Tuesday, December 25, 2012

وظيفه روشنفکر ايرانی، صلح‌‏خواهی است



وظيفه روشنفکر ايرانی، صلح‌‏خواهی است


   هشتاد سالگی سيمين بهبهانی : وظيفه روشنفکر ايرانی، صلح‌‏خواهی است 

* منتظرم که دکترای نوبل بگيرم!
سيمين بهبهانی، شاعر معاصر در گفت و گو با خبرنگار گروه فرهنگ و انديشه ايلنا ، به مناسبت سالروز تولدش گفت: من در ۲۸ تيرماه سال ۱۳۰۶ در محله همت آباد تهران در خانواده ای فرهنگی متولد شدم ؛ پدرم، عباس خليلی، روزنامه نگار و نويسنده و مادرم، فخری ارغون بود که او نيز دستی بر آتش داشت؛ من نيز چون در چنين خانواده ای متولد شدم، بسيار عجيب بود اگر شاعر نمی شدم.
وی در ادامه تصريح کرد:‏ از همان کودکی به شعر و ادبيات علاقمند بودم ، اما اولين شعرم را در ۱۲ سالگی سرودم و زمانی که ۱۴ ساله بودم اين شعر ، در روزنامه "نوبهار" که زير نظر "ملک الشعراء بهار" بود ، منتشر شد که انتشار آن خود مهر تاييدی بر شعر من بود.
شاعر مجموعه "خطی از سرعت و آتش" در ادامه ياد آور شد:‏ تحصيلاتم را تا دوره دبيرستان ادامه دادم و مدتی نگذشت که سر از مدرسه مامايی درآوردم؛ اما از آنجا بنا به دلائلی اخراج شدم و تحصيلاتم را پس از ازدواج در دانشکده حقوق ادامه دادم و سال ۱۳۴۱ در رشته حقوق قضايی مدرک گرفتم.
وی افزود: دو بار ازدواج کردم که حاصل آن ۳ فرزند؛ دو پسر و يک دختر است که هر يک در رشته تحصيلی و کاری خود موفق هستند.
بهبهانی با اشاره به انتشار اولين مجموعه شعرش به نام "سه تار شکسته" در سال ۱۳۳۰، گفت: اين مجموعه آميزه ای از شعر و نثر بود، پس از آن، سال ۱۳۳۴ "جای پا " را که بيشتر دو بيتی پيوسته نيمايی بود، منتشر کردم؛ سومين مجموعه شعرم نيز "چلچراغ" نام داشت که آميزه ای از غزل و دو بيتی بود و سال ۱۳۳۶ منتشر شد.
بهبهانی در ادامه افزود : پس از آن، سال ۱۳۴۱ مجموعه "پس از آن مرمر"، "رستاخير" را سال ۱۳۵۲ ،"خطی در سرعت و آتش" را سال ۱۳۶۰،"دشت ارژن" را سال ۱۳۶۲، "جای پای تا آزادی" را سال ۱۳۶۸، گزيده شعر را سال ۱۳۶۸، "يک دريچه آزادی" را سال ۱۳۷۴، "يکی مثلا اين بود" را سال ۱۳۷۹ و مجموعه آثار را سال ۱۳۸۲ منتشر کردم.
بهبهانی با اشاره به آثار منثور خود گفت‌: در قالب نثر نيز آثاری چون "آن مرد، مرد همراهم" را سال ۱۳۷۰، "با قلب خود چه خريده ام" را سال ۱۳۷۵، "کليد و خنجر" را سال ۱۳۷۸ و "ياد بعضی نفرات " را سال ۱۳۷۸ منتشر کردم و در حال حاضر نيز آثاری در درست انتشار دارم.
بهبهانی افزود : از سال ۱۳۳۰، رسما به عنوان شاعر از من نام برده می شد و در ابتدا دوره شاعريم تحت تاثير شاعرانی چون "نيما" و "پروين اعتصامی" بودم.
وی يادآور شد : من در وزن و درونمايه و شگردهای ساختاری غزل، تغيير ايجاد کردم و قالبی در غزل به وجود آوردم که پذيرای همه مسائل اعم از عشق، داستان و مطالب اجتماعی، فولکلور، گفت و گو و منولوگ است؛ همچنين من در ۷۶ وزن شعر سرودم که بعضی از اين اوزان از ياد رفته بودند و بعضی از اين اوزان را هم خود کشف کردم.
شاعر مجموعه "سه تار شکسته" با اشاره به اين نکته که شعر من متاثر از مسائل اجتماعی و دنيای اطرافم است، خاطرنشان کرد: اگر شاعری بخواهد مسائل اجتماعی، فرهنگی و سياسی را به زور وارد شعرش کند، اثری ساختگی بيش نخواهد بود و درحد شعار خواهد ماند.
وی در ادامه نسبت به وقايع اخير جهان گفت: آرزو می کنم هر چه زودتر ميان اسرائيل و لبنان صلح برقرار شود و در جهان شاهد هيچ جنگی نباشيم. اگر همه حسن نيت داشته باشند و حق همديگر و مذاهب را محترم بشمارند، هيچ جنگی در جهان به وجود نمی‌‏آيد. وظيفه روشنفکر ايرانی، صلح‌‏خواهی و تبليغ آن در جهان است.
بهبهانی که به تازگی برای سومين‌‏بار به آکادمی نوبل به عنوان کانديدای ادبيات در سال ۲۰۰۵ معرفی شده است در اين خصوص گفت‌‏: در اينجا لازم می دانم که برای شما يک داستان تعريف کنم؛ وقتی که جوان بودم و می خواستم به دانشگاه راه پيدا کنم در کنکور هر دانشکده‌‏ای قبول می شدم، ولی پی‌ آن را نمی گرفتم، در اين هنگام همسرم به من گفت‌‏: تو ليسانسيه نخواهی شد، بلکه تو دکترای کنکور دادن را خواهی گرفت. حالا هم منتظرم دکترای نوبل بگيرم!
***
اطلاعيه کانون نويسندگان ايران را که چندی پيش منتشر شد بار ديگر بخوانيد:

نوبل در ادبيات برای سيمين بهبهانی
سوئد، استكهلم، ابسالا،
هيئت محترم جايزه‌ی نوبل در ادبيات!

كانون نويسندگان ايران، مستقل‌ترين نهاد اهل قلم ايران كه طی قريب به چهل سال، در راه دفاع از آزادی انديشه و بيان هزينه‌های سنگينی را تحمل كرده است، و در عين حال خانه‌ی مشترك نامدارترين شاعران و نويسندگان آزاديخواه بوده و هست، خرسندی خود را نسبت به نامزدی خانم سيمين بهبهانی، شاعر بزرگ و عضو كانون نويسندگان ايران، برای دريافت جايزه نوبل در ادبيات اعلام كرده و اميدوار است كه با انتخاب نهايی نماينده‌ای از نمايندگان ادبيات ايران، به ناديده گرفتن فرهنگ و ادبيات يكی از مؤثرتری جوامع متمدن بشری پايان داده شود.
كانون نويسندگان ايران
٦/٤/١٣٨٥

***
سيمين بهبهانی در حمله چند ماه پيش نيروی انتظامی و لباس شخصی ها به مراسم
روز جهانی زن در تهران مورد حمله قرار گرفت


سه شعر از سيمين بهبهانی:

برای انسان اين قرن

برای انسان اين قرن

چه آرزو می توان کرد
که در نخستين فراگشت
خراب و خون ارمغان کرد
ببين که در مغز پوکش
چه فتنه يی شعله انگيخت
ببين که در دست شومش
چه کوهی آتشفشان کرد
ببين که با خون و وحشت
عجين به چرک و عفونت
به هر کلان شهر عالم
چگونه سيلی روان کرد
تنوره ی آتشينش
شراره ها بر زمين ريخت
خراش در عرش افکند
خروش در آسمان کرد
گرسنه ی نيمه جان را
گلوله ها در شکم ريخت
گروه لب تشنگان را
گدازه ها در دهان کرد
نه ساقی و جام عدلی
نه غيرتی با گدايی
يکی ستم از جهان برد
يکی ستم بر جهان کرد
هجوم رايانه ها را
به فال فرخ نگيرم
که در پساپشت هر يک
نحوستی آشيان کرد
به فتح نيروی ذرات
چگونه خرسند باشم
بسا که معموره ها را
خرابه و خاکدان کرد
خدای من ! اين چه قرنی ست
که بخش ديباچه اش را
به خون و زرداب زد مهر
به ننگ و نفرت نشان کرد
به عرصه ی جنگ و وحشت
فکنده سجاده بر خون
برای انسان اين قرن
چه آرزو می توان کرد؟

***
آتش نهفته

ساغر به کف گرفته و خندانی
اين خون توست! وای... چه می نوشی؟
رگ را گسسته ای که «شراب است اين»
بهر فنای خويش چه می کوشی
تا لحظه يی کشيده کنی قامت،
بر قلب خود گذاشته ای پا را
با اين دل شکسته نمی ارزد
ديدن جمال و جلوه ی دنيا را.
آخر بگو که عطر جوانی را
از غنچه ی خيال که می بويی.
آخر بگو که گرمی و شادی را
در شعله ی نگاه که می جويی.
ای آشنا! به خلوت شبهايت
مهتاب ديدگان که می خندد؟
وان بوسه های خامش پنهانت
راه سخن به لعل که می بندد؟
ای اخگر نهفته به خاکستر!
فرياد! از برای که می سوزی؟
افسرده می شوی ّ و نمی دانم
پنهان ز ماجرای که می سوزی.
ای باز ِ تيزپر که گرفتاری!
بر پای خويش، بند که را داری؟
ای شير پر غرور که در دامی!
بر سرـ بگو!ـ کمندِ که را داری؟
دردا که راز داری ی ِ ‌چشمانت
جان مرا ز سينه به لب آورد.
کاوش درين غروب پر از ابهام
از بهر من سياهی شب آورد!
ای رمز ناگشوده! کليدت را
در دست ِ‌عاج فامْْ، که پنهان کرد؟
ای موج ناغنوده! کدامين عشق
سرگشته ات ز گردش توفان کرد؟
ای غنچه ی جوانی و سر مستی!
نشکفته، از چه سوخته گلبرگت؟
گر اشکِ ديده می کندت شاداب،
بگذار ره ببندم بر مرگت!
ای چهره ی نهفته به تاريکی!
بگذار آشنای تو باشم من.
بگذار تا نهان تو را بينم،
بر درد تو دوای تو باشم من...

***
وقتی زمانه جوان است
وقتی زمانه جوان است حس می کنم که جوانم
آبم که روشن و لغزان در رودخانه روانم

حس می کنم که سراپا شور و تلاش و نشاطم
موجم که در دل دريا جانی پر از هيجانم

فواره ام که به صورت، همتای بيد بلورم
رقصان و شاد و غزلخوان پيوسته در فورانم

دارم هوای دويدن همپای باد سبکپوی
بر آن سرم که برآيم از آزمون توانم

صد بوسه دارم و يک لب، کو آنکه غنچه بچيند؟
مات از بلوغ بهاری در برگريزان خزانم

سياره ای که زمين است خواهم که سعد بچرخد
وز نحس دور بماند اين جرم و آن دگرانم

چشمم به راه که پيکی با صلحنامه درآيد
جنگ يهود و مسلمان آتش فکنده به جانم

من جز يگانه نديدم پروردگار جهان را
هم جز يگانه نباشد در ديده خلق جهانم

ای هرکه نام و به هرجا، پيشانی از تو لب از من
بگذار از دل تنگت شيطان و کينه برانم



 http://www.rahaward.org/archives/2006/07/post_107.php



به روز رسانی: سه شنبه 27 تیر 1385 [2006.07.18]



Thursday, December 13, 2012

بزرگترین سنگ طلای خالص در جهان


 بزرگترین سنگ طلای خالص در جهان

بزرگترین سنگ طلای خالص هم اکنون در کشور برونئی و در معرض دید عموم مردم قرار دارد. البته مردم قبل از ورود به محل بازدید، تحت بازرسی دقیق قرار می گیرند تا از ورود هر گونه وسیله ای بری خراشیدن یا آسیب زدن به این سنگ طلا، جلوگیری کنند. "سلطان حسن بلقية" پادشاه برونئی با کسب 90 یورو در هر ثانیه، ثروتمندترین حاکم جهان است. این پادشاه به علاقمندی به طلا و استفاده از آن در همه چیز از جمله لباس، خودرو و وسایل منزل مشهور است. برونئی کشوری کوچک در نزدیکی مالزی است.













Wednesday, December 5, 2012

نامهٔ عاشقانه ثریا به استاد شهریار


نامهٔ عاشقانه ثریا به استاد شهریار






تبریزین شاه گلی اوشاخلاری
نامهٔ عاشقانه ثریا به استاد شهریار ((بسیار زیبا و پر احساس))

روزی استاد شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت یا داخل آن نشانی از فرستنده اش نبود…
“شهریار
عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم: خدای من این چهره ی دلداه ی من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه ی نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دار الفنون است؟ نه من خواب می بینم. سخت اشک ریختم. بطوریکه دختر

کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید؟ به او گفتم: عزیزم، برای جوانی از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران. به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه امان برسانی، همان که به در خانه رسیدیم گفتم نمی گذارم تنها برگردی و وقتی ترا به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که یکدفعه سپیده دمیده بود… و یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند. آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمد بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که بمن یاد داده بودی مشغول بودم و اکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم:
گذشته من و جانان به سینما ماند
خدا ستاره ی این سینما نگه دارد”
استاد که چهره اش دگرگون شده بود سپس به دوست و همدم خود می گوید:
“درست نوشته است روزی از من خواسته بود تا از دارالفنون مرخصی بگیرم و به ییلاقشان بروم و وقتی همکلاسی ها از حالم با خبر شدند مرخصیم را از رئیس دارالفنون گرفتند و من شبانه خود را به ییلاق او رساندم. وچون چراغ اتاقش روشن بود در دستگاه شور با سه تار و با چشمان اشکبار غزلی را که سروده بودم را با صدای بلند خواند:

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده ی اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینه من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
بیم آن است که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز ناز امشب
کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ی ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب
شهریار آمده با کوکبه ی گوهر اشک
به گدایی تو ای شاهد طناز امشب

و تا صدای مرا شنید می خواست خود را از پنجره به بیرون بیندازد که با التماسهای من منصرف شد و سپس پدر و مادرش مرا به خانه اشان بردند و هنگامی که ما را تنها گذاشتند غزل زیر را سرودم:

پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب
می سوزم و با این همه سوزش خوشم امشب
در پای من افتاد سر از شوق چو دانست
مهمان تو خورشید رخ و مهوشم امشب
در راه حرم قافله از سوسن و سنبل
وز سرو و صنوبر علم چاوشم امشب
بزدای غبار از دل من تا بزداید
زلف پریان گرد ره از افرشم امشب
کوبیده بسی کوه و کمر سر خوش و اینک
در پای تو افتاده ام و بی هشم امشب
یا رب چه وصالی و چه رویای بهشتی است
گو باز نگیرد سر از بالشم امشب
بلبل که شود ذوق زده لال شود لال
ای لاله نپرسی که چرا خامشم امشب
در چشم تو دوریست بهشتی که نوازد
با جام در افشان و می بیغشم امشب
ما را بخدا باز گذارید خدا را
این است خود از خلق خدا خواهشم امشب
قمری ز پی تهنیت وصل تو خواند
بر سرو سرود غزل دلکشم امشب”

و روز بعد استاد پاسخ نامه دوست جوانیش را که پری خطاب می کرد چنین سرود:

“پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری
هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب
دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری
پیل مــاه و سال را پهلو نمی کردم تهی
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری
هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان
من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری
یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید
آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری
روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت
نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری
با نــواهــای جـــرس گاهـــی به فـــریادم بــرس
کیــــن ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری
کـــام درویشـــــان نداده خـدمت پیران چه سود
پیــــر را گــــو شــهریار از شبروان است ای پری”