Tuesday, December 25, 2012

وظيفه روشنفکر ايرانی، صلح‌‏خواهی است



وظيفه روشنفکر ايرانی، صلح‌‏خواهی است


   هشتاد سالگی سيمين بهبهانی : وظيفه روشنفکر ايرانی، صلح‌‏خواهی است 

* منتظرم که دکترای نوبل بگيرم!
سيمين بهبهانی، شاعر معاصر در گفت و گو با خبرنگار گروه فرهنگ و انديشه ايلنا ، به مناسبت سالروز تولدش گفت: من در ۲۸ تيرماه سال ۱۳۰۶ در محله همت آباد تهران در خانواده ای فرهنگی متولد شدم ؛ پدرم، عباس خليلی، روزنامه نگار و نويسنده و مادرم، فخری ارغون بود که او نيز دستی بر آتش داشت؛ من نيز چون در چنين خانواده ای متولد شدم، بسيار عجيب بود اگر شاعر نمی شدم.
وی در ادامه تصريح کرد:‏ از همان کودکی به شعر و ادبيات علاقمند بودم ، اما اولين شعرم را در ۱۲ سالگی سرودم و زمانی که ۱۴ ساله بودم اين شعر ، در روزنامه "نوبهار" که زير نظر "ملک الشعراء بهار" بود ، منتشر شد که انتشار آن خود مهر تاييدی بر شعر من بود.
شاعر مجموعه "خطی از سرعت و آتش" در ادامه ياد آور شد:‏ تحصيلاتم را تا دوره دبيرستان ادامه دادم و مدتی نگذشت که سر از مدرسه مامايی درآوردم؛ اما از آنجا بنا به دلائلی اخراج شدم و تحصيلاتم را پس از ازدواج در دانشکده حقوق ادامه دادم و سال ۱۳۴۱ در رشته حقوق قضايی مدرک گرفتم.
وی افزود: دو بار ازدواج کردم که حاصل آن ۳ فرزند؛ دو پسر و يک دختر است که هر يک در رشته تحصيلی و کاری خود موفق هستند.
بهبهانی با اشاره به انتشار اولين مجموعه شعرش به نام "سه تار شکسته" در سال ۱۳۳۰، گفت: اين مجموعه آميزه ای از شعر و نثر بود، پس از آن، سال ۱۳۳۴ "جای پا " را که بيشتر دو بيتی پيوسته نيمايی بود، منتشر کردم؛ سومين مجموعه شعرم نيز "چلچراغ" نام داشت که آميزه ای از غزل و دو بيتی بود و سال ۱۳۳۶ منتشر شد.
بهبهانی در ادامه افزود : پس از آن، سال ۱۳۴۱ مجموعه "پس از آن مرمر"، "رستاخير" را سال ۱۳۵۲ ،"خطی در سرعت و آتش" را سال ۱۳۶۰،"دشت ارژن" را سال ۱۳۶۲، "جای پای تا آزادی" را سال ۱۳۶۸، گزيده شعر را سال ۱۳۶۸، "يک دريچه آزادی" را سال ۱۳۷۴، "يکی مثلا اين بود" را سال ۱۳۷۹ و مجموعه آثار را سال ۱۳۸۲ منتشر کردم.
بهبهانی با اشاره به آثار منثور خود گفت‌: در قالب نثر نيز آثاری چون "آن مرد، مرد همراهم" را سال ۱۳۷۰، "با قلب خود چه خريده ام" را سال ۱۳۷۵، "کليد و خنجر" را سال ۱۳۷۸ و "ياد بعضی نفرات " را سال ۱۳۷۸ منتشر کردم و در حال حاضر نيز آثاری در درست انتشار دارم.
بهبهانی افزود : از سال ۱۳۳۰، رسما به عنوان شاعر از من نام برده می شد و در ابتدا دوره شاعريم تحت تاثير شاعرانی چون "نيما" و "پروين اعتصامی" بودم.
وی يادآور شد : من در وزن و درونمايه و شگردهای ساختاری غزل، تغيير ايجاد کردم و قالبی در غزل به وجود آوردم که پذيرای همه مسائل اعم از عشق، داستان و مطالب اجتماعی، فولکلور، گفت و گو و منولوگ است؛ همچنين من در ۷۶ وزن شعر سرودم که بعضی از اين اوزان از ياد رفته بودند و بعضی از اين اوزان را هم خود کشف کردم.
شاعر مجموعه "سه تار شکسته" با اشاره به اين نکته که شعر من متاثر از مسائل اجتماعی و دنيای اطرافم است، خاطرنشان کرد: اگر شاعری بخواهد مسائل اجتماعی، فرهنگی و سياسی را به زور وارد شعرش کند، اثری ساختگی بيش نخواهد بود و درحد شعار خواهد ماند.
وی در ادامه نسبت به وقايع اخير جهان گفت: آرزو می کنم هر چه زودتر ميان اسرائيل و لبنان صلح برقرار شود و در جهان شاهد هيچ جنگی نباشيم. اگر همه حسن نيت داشته باشند و حق همديگر و مذاهب را محترم بشمارند، هيچ جنگی در جهان به وجود نمی‌‏آيد. وظيفه روشنفکر ايرانی، صلح‌‏خواهی و تبليغ آن در جهان است.
بهبهانی که به تازگی برای سومين‌‏بار به آکادمی نوبل به عنوان کانديدای ادبيات در سال ۲۰۰۵ معرفی شده است در اين خصوص گفت‌‏: در اينجا لازم می دانم که برای شما يک داستان تعريف کنم؛ وقتی که جوان بودم و می خواستم به دانشگاه راه پيدا کنم در کنکور هر دانشکده‌‏ای قبول می شدم، ولی پی‌ آن را نمی گرفتم، در اين هنگام همسرم به من گفت‌‏: تو ليسانسيه نخواهی شد، بلکه تو دکترای کنکور دادن را خواهی گرفت. حالا هم منتظرم دکترای نوبل بگيرم!
***
اطلاعيه کانون نويسندگان ايران را که چندی پيش منتشر شد بار ديگر بخوانيد:

نوبل در ادبيات برای سيمين بهبهانی
سوئد، استكهلم، ابسالا،
هيئت محترم جايزه‌ی نوبل در ادبيات!

كانون نويسندگان ايران، مستقل‌ترين نهاد اهل قلم ايران كه طی قريب به چهل سال، در راه دفاع از آزادی انديشه و بيان هزينه‌های سنگينی را تحمل كرده است، و در عين حال خانه‌ی مشترك نامدارترين شاعران و نويسندگان آزاديخواه بوده و هست، خرسندی خود را نسبت به نامزدی خانم سيمين بهبهانی، شاعر بزرگ و عضو كانون نويسندگان ايران، برای دريافت جايزه نوبل در ادبيات اعلام كرده و اميدوار است كه با انتخاب نهايی نماينده‌ای از نمايندگان ادبيات ايران، به ناديده گرفتن فرهنگ و ادبيات يكی از مؤثرتری جوامع متمدن بشری پايان داده شود.
كانون نويسندگان ايران
٦/٤/١٣٨٥

***
سيمين بهبهانی در حمله چند ماه پيش نيروی انتظامی و لباس شخصی ها به مراسم
روز جهانی زن در تهران مورد حمله قرار گرفت


سه شعر از سيمين بهبهانی:

برای انسان اين قرن

برای انسان اين قرن

چه آرزو می توان کرد
که در نخستين فراگشت
خراب و خون ارمغان کرد
ببين که در مغز پوکش
چه فتنه يی شعله انگيخت
ببين که در دست شومش
چه کوهی آتشفشان کرد
ببين که با خون و وحشت
عجين به چرک و عفونت
به هر کلان شهر عالم
چگونه سيلی روان کرد
تنوره ی آتشينش
شراره ها بر زمين ريخت
خراش در عرش افکند
خروش در آسمان کرد
گرسنه ی نيمه جان را
گلوله ها در شکم ريخت
گروه لب تشنگان را
گدازه ها در دهان کرد
نه ساقی و جام عدلی
نه غيرتی با گدايی
يکی ستم از جهان برد
يکی ستم بر جهان کرد
هجوم رايانه ها را
به فال فرخ نگيرم
که در پساپشت هر يک
نحوستی آشيان کرد
به فتح نيروی ذرات
چگونه خرسند باشم
بسا که معموره ها را
خرابه و خاکدان کرد
خدای من ! اين چه قرنی ست
که بخش ديباچه اش را
به خون و زرداب زد مهر
به ننگ و نفرت نشان کرد
به عرصه ی جنگ و وحشت
فکنده سجاده بر خون
برای انسان اين قرن
چه آرزو می توان کرد؟

***
آتش نهفته

ساغر به کف گرفته و خندانی
اين خون توست! وای... چه می نوشی؟
رگ را گسسته ای که «شراب است اين»
بهر فنای خويش چه می کوشی
تا لحظه يی کشيده کنی قامت،
بر قلب خود گذاشته ای پا را
با اين دل شکسته نمی ارزد
ديدن جمال و جلوه ی دنيا را.
آخر بگو که عطر جوانی را
از غنچه ی خيال که می بويی.
آخر بگو که گرمی و شادی را
در شعله ی نگاه که می جويی.
ای آشنا! به خلوت شبهايت
مهتاب ديدگان که می خندد؟
وان بوسه های خامش پنهانت
راه سخن به لعل که می بندد؟
ای اخگر نهفته به خاکستر!
فرياد! از برای که می سوزی؟
افسرده می شوی ّ و نمی دانم
پنهان ز ماجرای که می سوزی.
ای باز ِ تيزپر که گرفتاری!
بر پای خويش، بند که را داری؟
ای شير پر غرور که در دامی!
بر سرـ بگو!ـ کمندِ که را داری؟
دردا که راز داری ی ِ ‌چشمانت
جان مرا ز سينه به لب آورد.
کاوش درين غروب پر از ابهام
از بهر من سياهی شب آورد!
ای رمز ناگشوده! کليدت را
در دست ِ‌عاج فامْْ، که پنهان کرد؟
ای موج ناغنوده! کدامين عشق
سرگشته ات ز گردش توفان کرد؟
ای غنچه ی جوانی و سر مستی!
نشکفته، از چه سوخته گلبرگت؟
گر اشکِ ديده می کندت شاداب،
بگذار ره ببندم بر مرگت!
ای چهره ی نهفته به تاريکی!
بگذار آشنای تو باشم من.
بگذار تا نهان تو را بينم،
بر درد تو دوای تو باشم من...

***
وقتی زمانه جوان است
وقتی زمانه جوان است حس می کنم که جوانم
آبم که روشن و لغزان در رودخانه روانم

حس می کنم که سراپا شور و تلاش و نشاطم
موجم که در دل دريا جانی پر از هيجانم

فواره ام که به صورت، همتای بيد بلورم
رقصان و شاد و غزلخوان پيوسته در فورانم

دارم هوای دويدن همپای باد سبکپوی
بر آن سرم که برآيم از آزمون توانم

صد بوسه دارم و يک لب، کو آنکه غنچه بچيند؟
مات از بلوغ بهاری در برگريزان خزانم

سياره ای که زمين است خواهم که سعد بچرخد
وز نحس دور بماند اين جرم و آن دگرانم

چشمم به راه که پيکی با صلحنامه درآيد
جنگ يهود و مسلمان آتش فکنده به جانم

من جز يگانه نديدم پروردگار جهان را
هم جز يگانه نباشد در ديده خلق جهانم

ای هرکه نام و به هرجا، پيشانی از تو لب از من
بگذار از دل تنگت شيطان و کينه برانم



 http://www.rahaward.org/archives/2006/07/post_107.php



به روز رسانی: سه شنبه 27 تیر 1385 [2006.07.18]